.
در کشورهای اسلامی نیز «نظریهی توطئه» هواداران فراوان دارد. نه تنها مردم عادی، بلکه حتا اکثر قریب به اتفاق روشنفکران این کشورها به جای رویکردی انتقادی نسبت به کاستیهای فکری و فرهنگی خود، برای توضیح علل عقبماندگی کشورشان، به «نظریهی توطئه» متوسل میشوند. «نظریهی توطئه» در این کشورها یکی از گستردهترین حربهها، برای پرهیز از نقد فرهنگی و گریز از رودررویی انتقادی با مسائل و مشکلات روحی و فکری جوامع خودی است. به دیگر سخن، هواداری از «نظریهی توطئه» در میان روشنفکران کشورهای اسلامی، یکی از جلوههای آشکار نابالغی روحی و معنوی است. برای نمونه، بیشتر روشنفکران میهن ما، نبود دمکراسی و سلطهی دیرپای حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری در ایران را، نتیجهی توطئهی قدرتهای بزرگ جهانی ارزیابی میکنند. گفتمان چیره در میان آنان، هنوز گفتمان ضدامپریالیستی با چاشنی آمریکاستیزی است.در مورد «نظریهی توطئه» در جامعهی ایران، در آغاز این جستار نمونهای به دست دادیم. اینکه «انقلاب اسلامی» در ایران نتیجهی توطئهی قدرتهای بزرگ بوده، تنها یک روی سکه است. روی دیگر سکه آن است که رژیم اسلامی برآمده از همین انقلاب، در نزدیک به سهدهه موجودیت خود، همواره در تبلیغات خود با «نظریهی توطئه» کار کرده است. هیچ مخالف سیاسی نبوده که در این مدت به «جاسوسی برای قدرتهای بیگانه» یا «عامل استکبار جهانی» متهم نشده باشد.افزون بر آن، جریانهای کمونیستی ایران، متاثر از جهاننگری ویژهی خود که برخاسته از ثنویتی مبتذل و سادهانگارانه است، در سالهای آغازین پس از «انقلاب اسلامی»، در گسترش «نظریههای توطئه» در جامعهی ایران نقش مهمی داشتهاند. برای نمونه، حزب توده در آن سالها برای «ژرفش انقلاب شکوهمند ایران»، دائما بر طبل «توطئههای امپریالیستی» میکوبید و هرگونه جنبشی در مخالفت با برآمد استبداد دینی را «توطئهی عوامل آمریکا» مینامید.
علل بروز «نظریهی توطئه»
طرز فکر مبتنی بر «نظریهی توطئه»، در همهی فرهنگها و جوامع وجود دارد. ولی مقبولیت و محبوبیت آن متفاوت است. این پدیده در برخی جوامع، به گونهای فراگیر و تودهای بروز میکند و در جوامع دیگر همواره بخش ثابتی از فرهنگ سیاسی آنجاست. جوامعی هم وجود دارند که «نظریههای توطئه» در آنها کارآیی چندانی ندارد. پژوهشهای تاریخی نشان میدهند که «نظریههای توطئه» در شرایط بحرانی گسترش بیشتری می یابند. برای نمونه در دورهی انقلاب فرانسه و در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم .انگارهی دسیسهآمیز از جهان، زمانی بر اذهان چیره میگردد که بخشهای بزرگی از جامعه مورد تهدید باشند و خود را در خطر ببینند.
ولی باید افزود که هر جامعه ای نیز در شرایط دشوار و اضطراری، با «نظریهی توطئه» در برابر تهدیدات بیرونی واکنش نشان نمیدهد. برای نمونه، اگر چه بریتانیا در جریان جنگ جهانی دوم واقعا در معرض سنگین ترین تهدیدات خارجی بود، ولی «نظریهی توطئه» نتوانست در این کشور مقبولیت همگانی بیابد. بررسیهای تاریخی دربارهی «نظریهی توطئه» همچنین نشان میدهد که شیوهی تفکر مبتنی بر دسیسه و توطئه، معمولا با آمادگی زیادی برای اعمال خشونت همراه است. از پیگردهای دستگاه تفتیش عقاید کلیسا در سدههای میانه گرفته تا «ترور بزرگ» در انقلاب فرانسه، از اردوگاههای مرگ ناسیونال سوسیالیسم گرفته تا جزایر گولاگ استالینی در شوروی، همواره کشف و افشای «توطئهگران»، سرکوب خونین و نابودی آنان را درپی داشته است. این امر بخشی جداییناپذیر از منطق داشتن انگارهای توطئه آمیز از جهان است. هنگامی که تهدید از سوی نیروهای قدرتمند توطئهگر آنچنان سترگ جلوه داده شود که هیچ تصور و پنداری نتواند آن را باطل کند، باید هر ابزاری برای دفع آن نیز مجاز باشد.
کارل رایموند پوپر، فیلسوف اتریشی تبار انگلیسی سدهی بیستم، در کتاب «حدسها و ابطالها» یادآور میشود که نظریهی توطئه، گونهای ابتدایی از خرافه است. چنین پدیدهای حتا از تاریخگرایی نیز کهن تر است و در شکل جدید خود، نتیجهی دنیویشدن خرافههای دینی است. به باور پوپر، جای خدایان هومری و توطئههای آنان را اکنون ریش سفیدان فرزانهی کوه صهیون یا صاحبان انحصارها یا سرمایه داران یا استعمارگران گرفتهاند. پوپر مدعی نیست که توطئه و دسیسه هرگز صورت نمیگیرد، بلکه به باور وی، توطئهها، خصلتها و ویژگیهای زندگی اجتماعی را دگرگون نمیسازند و اگر رشتهی توطئهای گسسته شود، باز با همان مسائل و مشکلاتی روبهرو خواهیم بود که همیشه با آنها روبهرو بودهایم .
دیتر گرو مورخ آلمانی نیز با الهام از کتاب «دیالکتیک روشنگری» نوشتهی هورکهایمر و آدورنو فیلسوفان آلمانی سدهی بیستم، «نظریههای توطئه» را کوششی در رویارویی با خردگرایی عصر روشنگری ارزیابی میکند. به باور وی، شتاب در عقلانیکردن مناسبات اجتماعی و تلاش در این راستا که دانش عقلی جایگزین توضیح غیرعقلی جهان گردد و آن را پس زند، منجر به واکنشی خردستیزانه شد که در «نظریههای توطئه» مجال بروز مییابد. هنگامی که انسان دیگر نتواند همه چیز را با خدای قادر مطلق توضیح دهد، این گرایش روبه رشد میگذارد که پدیدههای ناخوشایند را در قالب دسیسهها و توطئههای گروههایی بریزد که باید مسئول ناکامیها قلمداد شوند.خردگرایی و پیشرفت فنآوری از یکسو و پرهیز از مدرنشدن روحی و خردگریزی از دیگر سو، همان چیزی است که ارنست بلوخ فیلسوف آلمانی سدهی بیستم، آن را در قالب مفهومی «همزمانی امر ناهمزمان» ریخته است.
پژوهشهای انسانشناختی معاصر تایید میکنند که در جوامع در حال رشد، مدرنیزه شدن، غالبا به عنوان خطری برای ارزشهای سنتی فهمیده میشود و رویکرد به «نظریهی توطئه» در این جوامع، واکنشی نسبت به چنین احساس خطری است. درست در جوامعی که روند سکولاریزاسیون با شتاب پیش میرود و توضیح عقلی تدریجا جایگزین تصور و پندار دینی از جهان میگردد، علت شر و پلیدی نیز دیگر نه در نیروهای ضدالهی، که در توطئهی نیروهای زمینی جستجو میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر